جدمان قصاب بود ما را به نعلبندی چكار؟
هنگامی كه یك نفر داوطلب انجام كاری شود كه نه از عهدهاش برآید نه سررشتهاش را داشته باشد و عاقبت هم آن كار را خراب كند و ضرر هم ببیند آنان كه درباره او «گاف» میزنند و صحبت میكنند از سر تمسخر این مثل را میزنند.
میگویند خر پیر و از كار افتادهای را كه دیگر هیچ كاری ازش ساخته نبود در صحرا ول كرده بودند. یك گرگی او را دید و در كمینش نشست تا بمیرد و او را بخورد. خر كه گوشهای افتاده بود گرگ را دید و فهمید كه چه منظور و نیتی دارد. پیش خودش نقشهای كشید و بلند و گرگ را صدا زد. گرگ آمد پیش او، خر گفت: «میدونم كه میخوای همین كه جونم دراومد مرا بخوری، منم حرفی ندارم چون در دنیا خیلی زحمت كشیدم و دیگه نمیخوام زجر بكشم و صبر كنم تا از گرسنگی جونم دربیاد، حالا برای اینكه هم تو زودتر از گوشت من بخوری و سیر بشی، هم من زودتر از رنج پیری و گرسنگی خلاص بشم فكری به خاطرم رسیده و آن اینكه نعلی را كه صاحبم درسم دستم كوبیده تا قدرت و توانایی پیدا كنم و براش باركشی كنم تو با دندونهای تیزت دربیاری جون منم درمیاد و زود میمیرم» گرگ باورش شد. خر دستش را بالا گرفت و گرگ زیر دست خر خوابید و با دندانهای تیزش میخی را كه به نعل او زده بودند گرفت و همین كه خواست میخ را با یك ضرب از دست خر بیرون بكشد خر دستش را محكم به دهن گرگ زد و تمام دندانهای گرگ شكست و دهنش پر خون شد. گرگ كه خیلی پشیمان شده بود به خودش گفت: «جدمان قصاب بود ما را به نعلبندی چكار!»
بازگشت به فهرست زبانزدها
گردآوری و کُدنویسی شده برای تالار میدوری توسط : میدوری