تا نخورم نخسبم


  tasvir  این قصه در یزد ضرب‌المثل است و اگر بچه‌ای كركر كند، مادرش به او می‌گوید: «هان، تو هم كارونه دختره كردی كه می‌گفت: تا نخورم نخسبم».
یه روزی بود و یه روزگاری، یه زنی بود و یه دختر داشت.
دختر از كودكی عادت كرده بود كه هروقت می‌خواست بخسبد باید یه مشت بخورد، و هر موقع كه كتك یا مشت نمی‌خورد نمی‌خسبید و می‌گفت: «تا نخورم نخسبم!» زد و این دختر بزرگ شد و به سن عروسی رسید. عروس كه شد و او را به خونه بخت بردند، شب كه می‌شد چادر نمازش را سر می‌كرد و كنار اطاق می‌نشست، بیچاره شوهر كه خبری نداشت هی به زنش می‌گفت: «برخیز، برو بخسب» زن جواب می‌داد: «تا نخورم، نخسبم!» مرد بیچاره انواع و اقسام خوراكی‌‌ها را پهلویش می‌گذاشت ولی او تا صبح همینطور چادر به سر، كنار اطاق می‌نشست، صبح دوباره رو می‌شد و به كارهای خانه می‌پرداخت. چند شب و روزی به همین ترتیب گذشت. شوهر هم خیلی ناراحت بود كه چرا زنش نمی‌خوابد، یك روز شوهر قضیه را به مادر و خواهرش گفت.
مادر و خواهر مرد چادر چاقچور كردند و به خانه مادرزن رفتند و گفتند: «یعنی چه؟». دختر شما شب‌‌ها ذكر زبانش این است كه: «تا نخورم نخسبم!».
مادرزن گفت: «امشب وقتی چادرش را سر می‌كند و كنار اطاق می‌نشیند یه مشت به گرده او بزنید، اووخ می‌خسبد». شب شوهر همین كار را كرد، دید بله زنش فوری چادرش را كنار گذاشت و به رختخواب رفت و خوابید.

بازگشت به فهرست زبانزدها

گردآوری و کُدنویسی شده برای تالار میدوری توسط :  میدوری