تو بدم ـ بمیر و بدم


  tasvir  پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی كند، استاد گفت: "دم آهنگری را بدم!" شاگرد مدتی استاده، دم را دید، خسته شد؛ گفت: "استاد اجازه میدی بنشینم و بدمم؟" استاد گفت: "بنشین"

باز مدتی دمید و خسته شد، گفت: "استاد! اجازه میدی دراز بكشم و بدمم!" گفت: "دراز بكش و بدم"؛ بعد از مدتی باز خسته شد؛ گفت: "استاد اجازه میدی بخوابم و بدمم؟"

استاد گفت: "تو بدم، بمیر و بدم".

بازگشت به فهرست زبانزدها

گردآوری و کُدنویسی شده برای تالار میدوری توسط :  میدوری